Wednesday, December 17, 2014

دیروز، دلم گرفته بود. قلبم برایم عاشقانه می سرود. و مغزم... هنوز گیج بود
گیج از آنکه چه بر من گذشت؟
آیا دل باختن به همان سادگی بود؟
چه چیز در او مرا جذبش کرده بود؟ درست است، زیبا بود. خوش اخلاق بود و همه چیز های خوب. اما می دانستم برای این ها دوستش ندارم. چیزی فراتر وجود داشت. چیزی که عقل از درکش عاجز بود
آیا این عشق است؟ پس چرا اینقدر سخت است؟ چرا آتشی که درونم شعله گرفته بند بند وجودم را می سوزاند. چرا حتی وقتی در کنارم است دل تنگم؟
در این میان من میترسم
آیا او نیز به من احساسی دارد؟
آیا پایان این عشق به تلخی داستان هاست؟
من میترسم راز زندگی من... من میترسم

No comments:

Post a Comment