Wednesday, December 17, 2014

دیروز، دلم گرفته بود. قلبم برایم عاشقانه می سرود. و مغزم... هنوز گیج بود
گیج از آنکه چه بر من گذشت؟
آیا دل باختن به همان سادگی بود؟
چه چیز در او مرا جذبش کرده بود؟ درست است، زیبا بود. خوش اخلاق بود و همه چیز های خوب. اما می دانستم برای این ها دوستش ندارم. چیزی فراتر وجود داشت. چیزی که عقل از درکش عاجز بود
آیا این عشق است؟ پس چرا اینقدر سخت است؟ چرا آتشی که درونم شعله گرفته بند بند وجودم را می سوزاند. چرا حتی وقتی در کنارم است دل تنگم؟
در این میان من میترسم
آیا او نیز به من احساسی دارد؟
آیا پایان این عشق به تلخی داستان هاست؟
من میترسم راز زندگی من... من میترسم
maze runner... its amazing, i can say...
i read the book and now i have seen the movie...
both amazing...
but any way... i like the book more and should thank to Aida keshvary, for translating it in my language... Persian. it was awesome.




Monday, December 15, 2014

دراکولا

میتونم بگم فیلم بامزه ای بود... همین الان دیدمش. در واقع الانم که دارم این رو پست می کنم در حال تماشای فیلم فیوری ام. اما دراکولا واقعا بامزه بود. نبود خدایی؟

بد بیاری که میگن اینه... من... عشق اساسینی که میتونم بگم تمام سری ها رو صد در صد کردم و به تمام راز های اساسین آگاهم... الان چهرمین سی دی اساسین یونیتی رو گرفتم و باز هم نصب نمیشه... ای خدا... چه کار کنم؟؟؟؟



let me tell you some thing brother... i love assassins creed and i can not wait for its movie.



I'm Alexander sun. Aryan Persian.
I'm the creator of secret formation of writers whom had not to speak about it any where. and not every one can join us.
ask why now I'm talking about it? because no one will believe it and i don't need to be worry about it.
you see.. you are not believe me...
so what i say become true...
OK... just take that as my starting joke for this new personal blog and new person i am.
so this is my personal blog and I am going to do every thing I want... any tine I want... whit it...
haaaah... no where like home...